نیهیلیسم ( Nihilism )

تهیه کننده : راسخون




نيهيليسم يا هيچ انگاري ، اين اصطلاح از واژه (نيهيل) در زبان لاتين به معناي هيچ آمده است. و نيهيليسم مكتبي فلسفي است كه منكر هر نوع ارزش اخلاقي و مبلّغ شكاكيت مطلق و نفي وجود است. و گروهي از آنارشيست هاي قرن 19 روسيه را نيز نيهيليست خوانده اند. مؤسسه فرقه نيهيليسم "ميخائيل باكونين" (1876-1814م.) بوده است.
با پیشرفت علم و تکنیک و گسترش نیاز های روز افزون بشر در مواجه با این علم زدگی به ایمان دینی و باورهای معنوی که بتواند معنای حیات و هدفدار بودن جهان را برای او تبیین کند، از طرفی خودکامگی بسیاری از رهبران سیاسی جوامع در بین ملل مغرب زمین و وجود اختلاف طبقاتی و نژادی شدید واختلاف و تعارض آراء و عقاید دینی که هیچکدام نمی توانستند ظلم و جور این حاکمان سیاست را کاهش دهند و یا مرهم بر زخم های انسان هایی باشند که رنج و فقر و بدبختی را تنها تجربه زیستن یافته بودند پس ندای نه ایمان و نه بی ایمانی موج فزاینده ای از بی گرایشی را در بین ملل مغرب زمین به ارمغان آورده بود از طرفی تنها راه نجات را در اعتماد و اتکا به مبدأ هستی بخش می جستند و از طرفی دیگر ضعف و نارسایی دستگاه های دینی در غرب و تفاسیر نادرست و گاه متضاد از فلسفه زیستن و جهان شناسی ندای بی ایمانی را بیشتر تقویت کرده بود بطوریکه در تزلزل و سرگردانی روح بشریت در یافتن معنای درست از بودن جریان بیهودگی و پوچ گرایی قوت گرفته بود و در این میان تفسیر هایدگر از بودن و هگل از وحدت و اکهارت از الهیات صوفیانه و کی یرکگارد از ندای ایمان یا بی ایمانی و... تلاشهایی برای مبارزه با این طرز تفکر بود با این وجود بیگانگی از خود مظاهر متعددی دارد که گاه در جامه الوهیت علم و صنعت و گاه در جامعه نیهیلیسم تجلی می یابد.
بحث های کلامی در بین ملل مغرب زمین تلاشی برای بهبود بخشیدن به جریان نیهیلیسم است. با این امید که تعالیم الهی انسان بتواند با حقانیت و جامعیت خود فلسفه بودن و چگونه بودن را برای جهانیان متجلی سازد.
نيهيليسم كه در فارسي مي توان أن را « نه گرایی» یا « هیچ گرایی» یا «بی- گرایشی» نام داد، روشی است که موضوعات تحمیل شده بر اندیشه های بشری را به نوعی نفی می کند اما معنای اصطلاحی آن یعنی «نفی همه چیز» یا نپذیرفتن راه حل هایی که تا کنون در پاسخ سؤال «چه باید کرد؟» داده شده است و حالتی حاکی از یک یأس و در نتیجه سکوت در برابر سؤال مذکور و بیان بی ارزش شدن تمام ارزش ها ، انتقاد از تمامی مطالبی که درباره انسان راه حل ارائه داده اند. نیهیلیسم بیشتر یک احساس است تا یک فلسفه. فلسفه ای تام و تمام نیست. انکار فلسفه و امکان علم ، انکار ارزش هر چیزی است. اگر انکار هر چیز ، روا باشد پس خود عمل انکار هم مورد انکار قرار می گیرد. نفی هر چیزی چه دانش ، اخلاق ، زیبایی و امر واقعی. هیچ عبارتی ارزش ندارد و هر چیزی بیهوده است؛ البته برای کسانی که دچار یأس و نومیدی نشده اند این باور دشوار است که نیهیلیسم نوعی جهان بینی است و آن حالت ایستمندی وجود انسانی است.
از آنجا که نیهیلیسم اعتقاد به بی پایه و اساس بودن و بی ارتباطی چیزهاست، اغلب توأم با بدبینی زیاد است و نوعی میل اولیه در محکوم کردن وجود است. بدبینی تعبیر دیگری از بی فایدگی و بیهودگی است. شوپنهاور می گوید: ما موجودی بی معناییم. اگر دست بالا را بگیریم حتی چیزی، خویشتن برانداز هستیم.

مفهوم ابسورد ( absurd )

كلمه ابسورد را معادلي براي پوچي و هيچ انگاري گرفته اند. اين کلمه به معنای ناهنجار ، نامطبوع ، ناخوشایند ، ناهماهنگ ، و نامتناسب است. و علت کاربرد این کلمه لاتین ، داشتن معادل مناسب در زبان فارسی است و از وضعیت خاص برخورد ناهنجار سطوح مختلف فرهنگی و تاریخی در تمدن های آسیایی و آفریقایی پدید آمده است. ابسورد یعنی بی حیرتی و حتی از بی حیرتی خود هم دچار حیرت نشدن. برخورد میان دنیای تهی و انسانی بی مأوا و موطن.
اگر اوصاف متعالی انسانی که از درون خود او سرچشمه می گیرند و نمودار اوصاف الهی و فطری انسان حامل امانت در روی زمین محسوب می شود یا به قول خواجه نصیرالدین ، اوصاف اشرافی به معیارهای خارجی مبدل شد و دارایی و مقام اجتماعی و معلومات، تعیین کننده درجه اهمیت او شد یا انسان در ایدئولوژی های جدید به یکی از سوائقش تقلیل یافت که قوه جنسی به معنی فرویدی یا اراده معطوف به قدرت نیچه – شوپنهاور و یا عوامل تولید(مارکس) باشد. این نمونه دوره فترت و ابسورد است. تفکر غربی دنیا را به شی ء ، زمان را به قالب تهی ، انسان را به ابزار تولید و خدا را به هیچ تبدیل می کند. کامو در کتاب اسطوره سیزیفوس می گوید: « ابسورد همان قدر مربوط به انسان است که به جهان، زیرا اکنون یگانه پیوند میان آن دو است و اگر اساس این جهان ابسورد باشد فقط بک مسئله جدی وجود دارد و آن هم خودکشی است».

مراحل پیدایش نیهیلیسم

حالت منفعل و فعال ، که در حالت اول از هر تلاشی جهت نظام بخشیدن به زندگی خودداری می کند و به سرگرمی های تهی مشغول می شود. در مرحله فعال همه ارزش ها را باطل و مرحله نیستی است. انسان در زمانی که فاقد هرگونه حرکت و پویایی است بی هدف و بی غایت اشت، نه به خدا ایمان دارد نه به کفر، نه اصلاح طلب است نه انقلابی، در پی تعهدی محض به سر می برد. در چنین وضعی می توان چند گرایش را در نظر گرفت:
1- ابتدا سرکشی و عصیان مکتبهای نوفکری که اغلب به صورت ضدیت با هر بینش و حرکتی ظاهر می شود مثل ضد روان پزشکی، ضد هنر، ضد اومانیسم، 2- اتخاذ راههای گوناگون فرار 3- وجود پارسایانی که به رهایی انسان می اندیشند. بنابراین پناه بردن به انواع سرگرمی های کاذب و گاه مخرب، تحت رژیم یا حزب پوشالی خاصی مثل مارکسیسم، سوسیالیسم در آمدن، آزادی جنسی و بیگانگی اقتصادی از اثرات این بی تعهدی است .بعد از پیدایش ماشین و بروز و ظهور عوارض ناشی از زندگی غرب، از قرن هجده به این طرف مسئله ای تحت عنوان «بازگشت انسان به خود» مطرح شد: زیرا احساس استثمار فکری، اقتصادی و به صورت شیء و ابزار در آمدن انسان، خطر غارت انسانیت او را به دنبال داشت. بحث از خودبیگانگی انسان و اسارت او به دست نیروهای مختلف به میان آمد و بنابراین مکتب هایی در کنار مکتب های سیاسی و اقتصادی به وجود آمد تا به تأمین اهداف انسانی توجه کنند. از آن جمله اومانیسم است و از جمله شاخه های آن نیهیلیسم است.
نيچه در كتاب اراده معطوف به قدرت[Will to Power] چنان از آينده و فاجعه اي عظيم سخن مي گويد كه گويا پا خويش و امروزش نهاده و بر آمده است. او با لحني كه به اوراد پيشگويان بزرگ همانند است مي گويد:
‹‹ آنچه در اينجا مي آورم تاريخ دو سده آينده است. آنچه را كه خواهد آمد و جز آن هم نتواند بود ، توصيف مي كنم: برآمدن نيهيليسم (نيست انگاري)...››
نيچه بروز نيهيليسم اروپايي را با اين جمله بيان مي كند: نيهيليسم دم در ايستاده است. او علل نيهيليسم را بيچارگي اجتماعي، انحرافات فيزيولوژيكي يا فساد نمي داند:
‹‹بينوايي روان و تن و خرد نيز خود به خود به هيچ روي توان آن ندارد كه نيهيليسم (يعني روگرداني قطعي از ارزش و از معني و از آرزومندي) به بار آورد.››
نيچه در اينجا با اشاره به افول مسيحيت شك و ريب در اخلاق را قطعي ترين موجب نيهليسم مي داند.
اما ارمغان نيچه ارزيابي دوباره همه ارزشها [Revaluation of All Values] ست. همان گاه كه جان كودك مي شود و به آفرييندگي دست مي يازد:
‹‹ مرا پاس مي داريد؛ اما چه خواهد شد اگر روزی تنديس اين پاس داشت فرو افتد؟ بپاييد که اين تنديس افتان شما را خرد نکند! شما آن گاه که مرا يافتيد هنوز خود را نجسته بوديد. مومنان همه چنين اند. ازين رو ايمان چنين کم بهاست. اکنون به شما مي گويم که مرا گم کنيد و خود را بيابيد. و تنها آن گاه که همگان مرا انکار کرديد، نزد شما باز خواهم آمد. براستي آن گاه گم گشتگانم را با چشمي ديگر خواهم جست؛ با عشقي ديگر به شما عشق خواهم ورزيد. و ديگر بار دوستان من خواهيد بود و فرزندان يک اميد. آن گاه نزد شما باز خواهم آمد تا نيمروز بزرگ را با شما جشن گيرم. و نيمروز بزرگ آن گاه خواهد بود که انسان در ميانه راه خويش ، ميان حيوان وابر انسان، ايستاده باشد و رهسپاری خويش به شامگاه را چون برترين اميد خويش جشن گيرد؛ زيرا که اين راهي ست به بامدادی نو. آن که هميشه شاگرد مي ماند آموزگار خود را پاداشي بسزا نمي دهد...[ چنين گفت زرتشت؛ ترجمه داريوش آشوري، انتشارات آگاه 1379 (گفتار هاي زرتشت، بخش يكم، درباره ي فضيلت ايثارگر)]››
نيچه بر اين باور بود كه ارزشهاي كنوني ما از اين رو به نيهيليسم مي رسد كه نيست انگاري حاصل منطقي ارزشهاي بزرگ و آرمانهاي عالي ماست و آن نيز هرگاه درباره آن تا به انجام بينديشيم – زيرا كه نخست بايد نيهيليسم را بخوبي دريافت و چشيد تا بتوان فهميد و به اين حاصل رسيد كه براستي ارزش اين ارزشها چه بوده است.... هنگامي رسد كه به ارزشهاي تازه اي نيازمنديم...
مهم ترین پیامدهای این ایده افزون بر از خود بیگانگی و انحطاط اخلاقی، آن است که احساس طبیعی انسان به زندگی را دگرگون می‌سازد و آدمی را مجبور به زیستنی تنفرآور می‌داند که ارزش‌ها در مقابلش سقوط کرده و قوانین و روابط حاکم بی‌اعتبار هستند و از این رو یک انسان پوچ‌گرا دچار سرخوردگی و نامیدی شده و جهانی تیره و تار پیش روی خود تصویر می‌کند.

نظرات برخی از متفکران درباره نیهیلیسم

آن گاه که دکارت ثنویت ذهن و عین را مطرح کرد و قائل به جوهر سومی شد که ارتباط آگاهی انسان را از واقعیت جهان تبیین کند اما در تبیین این جهان سوم ناتوان ماند، نظرات گوناگونی پیرامون انسان و طبیعت برای رفع این تعارض روی کار آمد. از طرف دیگر برخی متکلمین مسیحی از خدایی سخن می گفتند که خالق هستی است اما تباین هستی بین او و کائنات وجود دارد. این عوامل موجب شد که بعضی از متفکرن که خداشناس هم بودند منکر هر نوع شناخت طبیعی انسان درباره جهان شوند و ادعای «نه ایمان و نه بی ایمانی» را داشته باشند. و تحت تأثیر بینش اگزیستانسیالیستی که وجود انسان را تنها وجود معنی دار هستی که به خودش واگذار شده بود می دانستند این گروه که نیهیلیست خوانده شدند، انسان را ناتوان بر درک رابطه خودش با جهان معرفی کرده و فهم او را منوط به درک عبث بودن هستی تا حد فرار از زندگی تقلیل دادند. البته متفکرینی نیز جریان نیهیلیستی را ذاتی تحولات علم و فرهنگ دانسته و برای مبارزه با این بحران راه حل هایی هم ارائه دادند که به برخی از این آراء پرداخته می شود.

کامو

آلبرت کامو درباره پوچی گفته است:«تنها چیزی که درباره این جهان می توان گفت آن است که در نفس خود، معقول نیست. رویارویی این دنیای غیر عقلانی با میل شدید بشر به وضوح و روشنی که بانگ آن در اعماق وجودش طنین انداخته، جهان را پوچ و بی معنا کرده است. پوچی هم به انسان وابسته است و هم به جهان و در حال حاضر تنها حلقه اتصال آنهاست و آن دو را به یکدیگر پیوند می دهد آن گونه که کنیه می تواند چنین کند».
وی ایدئولوژی ها را زاده قدرتهای بزرگ بشری می داند. سرانجام زندگی را مرگ و چون به مرگ منتهی شود پس بیهوده است. یا بیاد مرگ را پذیرفت چون زندگی بیهوده است و یا زندگی را امری بیهوده ندانست و به آن پرداخت. اگر مرگ را بپذیریم به امری پناه برده ایم که موجب اصل بیهوده بودن زندگی است و این نقض غرض است پس زندگی را می پذیریم و اگر زندگی را بپذیریم باید بر ضد بیهودگی ها، طغیان کرد تا زندگی معنادار شود. او کار خود را تغییر انسان و جهان نمی داند بلکه خدمت به ارزشهایی می داند که بدون وجود آنها حتی جهان تغییر یافته، ارزش ماندن ندارد. اخلاقی که او و همفکرانش بنیان می گذارند بر اساس اصالت انسان و نابودی «بیداد» و پایداری «داد» در جامعه است. پس طرد جهان موجود و بیدادگریهای موجود، زندگی بر اساس سود و محاسبه در رأس قرار دارد.

واتیمو

جانی واتیمو فیلسوف ایتالیایی، معتقد است تحلیل رفتن و ضعف ویژگیهای هستی است. پس گرایش طبیعی به سوی نیهیلیسم دارد ولی از آنجا که مدرنیته امری است که در پایان متافیزیک و با ضعف نیهیلیسم ظاهر شده پس در پایان متافیزیک، اعتقاد به مسیحیت و تحقق رستگاری انسان ظاهر می شود و با ظهور مدرنیته جدایی دین ودنیا امری مسلم و هبوط خداوند به مقام انسانی و نجات انسان به یمن آن فعلیت بخشیده می شود. جدایی میان دین و فلسفه و نظر و عمل در آراء فرانسیس بیکن به اوج خود رسید و متفکران آلمانی از جمله یاکوبی این جدایی را نیهیلیسم نامیدند. یاکوبی 1799 به فیخته در چنین نوشت« فیخته عزیز ، اگر شما یا هر کس دیگر ترجیح می دهید آنچه را من نقطه مقابل ایده آلیسم می دانم و با نامیدن آن به عنوان نیهیلیسم ، مخالف خود را با آن بیان کرده ام اوهام باوری بنامید بازهم سخنی مخالف من نگفته اید». به نظر او انسان باید علاوه بر تبعیت از مقولات عقل و فهم ، به ندای قلب نیز گوش دهد. در این صورت جهشی انجام داده و از آفت نیهیلیسم در امان می ماند.
منابع تحقیق :
مفهوم نیهیلیسم نويسنده : فاطمه رحيمي
کانون گفتمان قرآنی
معنای زندگی، نیهیلیسم و اندیشه مهدویت / بهروز محمدی منفرد